دویدن با نویسنده
دنبال چیزی برای زیردستی در کتابخانه میگردم، دستم اتفاقی میخورد به کتاب «از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم» نوشته هاروکی موراکامی.
دنبال چیزی برای زیردستی در کتابخانه میگردم، دستم اتفاقی میخورد به کتاب «از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم» نوشته هاروکی موراکامی. کاربرد کتاب به عنوان زیردستی که تمام میشود، ورقش میزنم. کتاب را دوستی برای تولدم هدیه دادهبود. من که عاشق دویدن بودهام و در کودکی در مسابقات دوی محله و در مدرسه همیشه یکی از برندگان بودم تا کتاب را دیدم ذوق زدهشدم و از دوستم بسیار تشکر کردم. دو بار کتاب را خوانده و لذت بردهام.
تا قبل از خواندن این کتاب نمیدانستم که نویسنده معروف ژاپنی هم عاشق دویدن است و به شکل حرفهای به آن پرداخته، آنقدر که در چندین مسابقه دو ماراتن شرکت کرده است.
دلیل دیگری که «از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم» را دوست دارم این است که موراکامی در این کتاب از خودش میگوید و من شیفته چنین کتابهایی هستم که مشاهیر و بزرگان ادبیات، علم و هنر از تجربیات و آگاهیهای خود میگویند و سخاوتمندانه مخاطب را میهمان این بزم نوشتاری میکنند. نویسنده ژاپنی در این کتاب از خودش، امور شخصی و برنامههای روزمرهاش، چیزهایی که دوست دارد یا ندارد، خاطراتش و در کل فلسفه زیست و نوع نگاهش به پدیدهها و رخدادها برای ما میگوید. او خواننده را در تجربه دویدنهای روزانهاش سهیم میکند تا با او همپا شود. موراکامی که دویدن را جزیی لاینفک از حرفه نویسندگیاش میداند و بر آن اصرار دارد حاضر نیست از آن دست بردارد.
«از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم» ترجمه مجتبی ویسی است و نشر چشمه ان را منتشر کردهاست. کتاب پیشگفتاری با نام «رنجکشیدن اختیاریست» از نویسنده دارد با نه فصل و در انتها هم پسگفتاری با عنوان «بر جادههای گرداگرد جهان». عنوان فصلهای کتاب عبارتند از: چهکسی به میک جَگر میخندد؟/ /نکاتی در باب رماننویس دونده شدن/ آتن در میانه تابستان، دویدن ماراتن برای اولینبار/ بیشتر دانستههایم را در داستاننویسی، دویدنهای روزانه به من آموخته است/ حتی اگر در جوانی موی دماسبی بلندی میداشتم/ کسی دیگر بر میز نمیکوبید کسی فنجانها را پرت نمیکرد/ پاییز در نیویورک/ 18 تا لحظهای که بمیرم/ کسی که تا توانست راه نرفت.
در بخشی از متن کتاب که در پشت جلد هم آمده میخوانیم: «خوشحالم که طی این همه سال، تحت هر شرایطی، از دویدن دست بر نداشتهام. دلیل خوشحالیام آن است که رمانهایم را دوست دارم. حالا هم سخت مشتاقم که ببینم رمان بعدی چه از کار در خواهد آمد. من نویسندهای هستم با محدودیتهای خاص خود ـ آدمی ناکامل با یک زندگی ناکامل و محدود ـ و اگر هنوز هم چنین حسی به کار خود دارم پس باید گفت که راه درست را انتخاب کردهام. شاید اغراق باشد که آن را معجزه بخوانم ولی در واقع همان حس را دارم. اگر دویدنهای روزانه در راه برآوردن خواستهام به من یاری رسانده، پس باید بسیار سپاسگذار آن باشم.»